سؤالهای کمی به اندازه این، تخیل انسانی را عمیقتر برانگیختهاند: آیا ما در کیهان تنها هستیم؟ از لحظهای که برای اولین بار به آسمان شب نگریستیم، گستردگی بینهایت آن پاسخی را طلب کرده است. کیهانی که در آن زندگی میکنیم، فراتر از تصور، عظیم است – صدها میلیارد کهکشان، هر کدام با میلیاردها ستاره، و هر ستارهای که به طور بالقوه توسط سیارهها احاطه شده است. منطق تقریباً از این پیشنهاد توهینآمیز به نظر میرسد که زندگی، جرقه آگاهی و کنجکاوی، تنها یک بار در تمام این فراوانی کیهانی پدید آمده باشد.
و با این حال، علم – منظمترین روش ما برای درک واقعیت – با احتیاط و حتی سوءظن قابل توجهی با سؤال زندگی فرازمینی برخورد کرده است. در بیشتر حوزهها، علم از یک توالی ساده و قدرتمند پیروی میکند: مشاهده → فرضیه → ابطال. ما یک پدیده را مشاهده میکنیم، توضیحی پیشنهاد میدهیم و سپس آن را آزمایش میکنیم. اما وقتی نوبت به زندگی در جای دیگری از کیهان میرسد، این توالی به آرامی وارونه شده است. به جای فرضیهسازی اینکه زندگی احتمالاً وجود دارد و تلاش برای ابطال آن ادعا، جریان اصلی علمی اغلب موضع مخالف را اتخاذ کرده است: فرض کنیم که ما تنها هستیم مگر اینکه شواهد غیرقابل انکاری خلاف آن را اثبات کند.
این وارونگی نه یک ضرورت علمی، بلکه میراث فرهنگی است. برای بخش عمدهای از تاریخ بشر، جهانبینیهای ما – فلسفی، مذهبی و حتی علمی – بشریت را در مرکز آفرینش قرار دادهاند. از کیهان زمینمرکزی باستان تا اصرار الهیاتی بر منحصربهفرد بودن انسان، ما شرطی شدهایم تا خود را استثنایی، حتی کیهانی منحصربهفرد ببینیم. اگرچه علم مدرن давно زمین را از مرکز فیزیکی کیهان جابهجا کرده است، شکل ظریفی از انسانمرکزیگری همچنان در بازتابهای فکری ما باقی مانده است. نبود شواهد مستقیم برای زندگی فرازمینی نه به عنوان یک شکاف موقت در دادهها، بلکه به عنوان تأیید خاموش تنهایی ما تلقی میشود.
با این حال، منطق، احتمال و اصول استدلال علمی به سمت دیگری اشاره میکنند. همان شیمیایی که زندگی را روی زمین تولید کرد، جهانی است. همان قوانین فیزیکی کهکشانهای دور را اداره میکنند. هر جایی که شرایط شبیه به زمین اولیه باشد – آب مایع، منابع انرژی پایدار، مولکولهای آلی – ظهور زندگی معجزهآمیز نیست، بلکه مورد انتظار است. در کیهانی با چنین مقیاس و تنوعی، شانسها به طور قاطع وجود زندگی در جای دیگری را تأیید میکنند – شاید میکروبی، شاید هوشمند، شاید به طرز غیرقابل تصوری بیگانه.
بنابراین، تنش واقعی نه بین علم و حدس و گمان، بلکه بین منطق و میراث است. علم در خالصترین شکل خود باید به امکانات باز باشد – هدایتشده توسط شواهد، اما محدود نشده توسط احساسات تاریخی یا راحتی فرهنگی. سؤال زندگی فرازمینی نه تنها فناوری ما، بلکه فلسفه تحقیق خودمان را به چالش میکشد. ما را مجبور میکند با این روبرو شویم که داستان انسانی ما چقدر عمیقاً هنوز آنچه را که اجازه میدهیم باور کنیم، شکل میدهد.
در ادامه، این سؤال را در ابعاد علمی، فلسفی و فرهنگی کاوش خواهیم کرد – از فیزیک جهانهای قابل سکونت تا روانشناسی ترس، از اعدادی که وعده همراهی میدهند تا سکوتی که هنوز ما را احاطه کرده است.
وقتی اخترشناسان از قابلیت سکونت یک سیاره صحبت میکنند، اصطلاح اولیهای که اغلب ظاهر میشود، «منطقه گلدیلاکس» است – آن نوار باریک اطراف یک ستاره که شرایط در آن «دقیقاً مناسب» است تا آب مایع روی سطح سیاره وجود داشته باشد. خیلی نزدیک به ستاره، و آب بخار میشود؛ خیلی دور، و یخ میزند. در اصطلاحات کمی، این به حدود ۱٬۰۰۰ وات بر متر مربع تابش ستارهای ترجمه میشود – مقداری که زمین از خورشید دریافت میکند.
اما این تصویر ساده، هرچند زیبا، عمیقاً ناقص است. منطقه گلدیلاکس نه یک خط واحد کشیدهشده اطراف یک ستاره، بلکه یک تعادل پویا و چندبعدی است. قابلیت سکونت نه تنها به کجا سیاره قرار دارد، بلکه به چیست آن بستگی دارد – جرم، جو، گرمای داخلی و تاریخ ژئوشیمیایی آن. یک سیاره میتواند در فاصله کامل مدار بچرخد و همچنان کاملاً غیرقابل سکونت باشد.
برای مثال، زهره را در نظر بگیرید – سیاره به اصطلاح «خواهر» ما. آن در منطقه قابل سکونت کلاسیک خورشید قرار دارد. فاصله آن از ستاره ما تفاوت چشمگیری با زمین ندارد، و در اوایل قرن بیستم، برخی حتی تصور میکردند که ممکن است زیر ابرهای دائمیاش جنگلهای سرسبز میزبانی کند. واقعیت نمیتواند متفاوتتر باشد.
زهره بیش از حد عظیم است و دارای جو غلیظ غنی از دیاکسید کربن است. این پوشش متراکم گرمای خورشیدی را از طریق اثر گلخانهای فراری به دام میاندازد و دمای سطح را به نزدیک ۴۷۰ درجه سانتیگراد (۸۸۰ درجه فارنهایت) میرساند – به اندازهای داغ که سرب را ذوب کند. فشار جو خردکننده، بیش از ۹۰ برابر فشار زمین، هرگونه خنکسازی از طریق همرفت یا تابش را جلوگیری میکند. در اصل، زهره سیارهای است که هرگز نتوانست گرمای اولیهاش را رها کند. اندازه و چگالی جوی آن را به تب دائمی محکوم کرد.
زهره به ما یادآوری میکند که بودن «در منطقه» اگر پارامترهای فیزیکی سیاره گرما را تقویت کند به جای تنظیم آن، اهمیت کمی دارد. بنابراین، قابلیت سکونت یک معیار واحد نیست – تعامل ظریفی بین ورودی ستارهای و پاسخ سیارهای است.
در سمت دیگر منطقه راحتی خورشیدی، مریخ قرار دارد – کوچکتر، سردتر و ویران. با تنها حدود یکدهم جرم زمین، مریخ گرانشی برای نگه داشتن جو غلیظ ندارد. طی میلیاردها سال، بادهای خورشیدی بخش زیادی از پوشش گازی آن را کنده و پرده نازکی از دیاکسید کربن باقی گذاشته است. با عایقبندی جوی کم، گرمای سطح آزادانه به فضا فرار میکند و سیاره عمدتاً یخزده است.
به طور طنزآمیز، مریخ به دلیل اندازه کوچکترش سریعتر از زمین سرد شد. در جوانی، این سرد شدن سریع به معنای آن بود که ممکن است وارد فاز قابل سکونت قبل از زمین شده باشد. شواهد زمینشناسی و شیمیایی این ایده را تأیید میکنند: بسترهای رودخانه باستانی، دلتاها و تشکیلات معدنی داستانی از آب جاری سابق را روایت میکنند. کشف اکسیدهای آهن – اساساً زنگ – به ما سرنخهای غیرمستقیم اما وسوسهانگیزی از چرخه اکسیژن و احتمالاً حتی فعالیت بیولوژیکی میدهد. مریخ، به طور خلاصه، ممکن است یک بار اولین جهانی در منظومه شمسی ما بوده باشد که زندگی را میزبانی میکرد، حتی اگر فقط به طور مختصر.
بین جهنم زهره و سرمای عمیق مریخ، زمین قرار دارد – نقطه میانی نامحتمل که دما، جرم و جو در تعادل تقریباً کامل همخوانی دارند. این تعادل شکننده است: اندازه زمین، فاصله مداری یا ترکیب هوای آن را حتی به درجات متوسط تغییر دهید، و شرایط برای زندگی به شکلی که میشناسیم ناپدید میشود.
این آگاهی جستجوی ما برای زندگی فراتر از منظومه شمسی را بازسازی کرده است. اخترشناسان اکنون به دنبال همارزهای زمین هستند – سیارههایی نه تنها در فاصله مناسب از ستارههایشان، بلکه با جرم مناسب، شیمی جوی و دینامیک داخلی. سیاره ایدهآل باید با نرخ مناسب سرد شود، گازهایش را از طریق آتشفشانها و تکتونیک صفحهای بازیافت کند و آب و هوایی پایدار را به اندازه کافی طولانی برای ظهور زندگی حفظ کند.
به عبارت دیگر، قابلیت سکونت خاصیت ثابت مدار سیاره نیست؛ یک حالت در حال تکامل است، محصول تعادل کیهانی و زمان地质شناختی.
درس منظومه شمسی خودمان متواضعکننده است. از سه سیاره زمینمانند که با مواد و مدارهای تقریباً مشابه شروع کردند – زهره، زمین و مریخ – امروز تنها یکی قابل سکونت باقی مانده است. دیگران، با وجود برآورده کردن تعریف کتاب درسی «بودن در منطقه گلدیلاکس»، قربانی پارامترهای فیزیکی خودشان شدند.
اگر زندگی در جای دیگری از کیهان وجود داشته باشد، باید جهانهایی را سکونت دهد که عوامل بیشماری از این دست همخوانی کردهاند – جهانهایی که، مانند زمین، تعادل گذرای بین بیش از حد و کم، بیش از حد داغ و سرد، بیش از حد کوچک و بزرگ را پیدا کرده و حفظ کردهاند. بنابراین، منطقه گلدیلاکس نه تنها مکانی در فضا، بلکه حالت هماهنگی بین ستاره و سیاره، بین انرژی و ماده – و شاید، بین شانس و اجتنابناپذیری است.
کهکشان ما، راه شیری، بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ میلیارد ستاره را در بر میگیرد و تقریباً همه آنها میزبان سیارهها هستند. حتی اگر تنها یک درصد از این ستارهها جهانی شبیه به زمین داشته باشند، این همچنان میلیاردها مکان بالقوه برای زندگی در کهکشان ما به تنهایی به ارمغان میآورد.
فراتر از آن، دو تریلیون کهکشان در کیهان قابل مشاهده وجود دارد. اعداد فراتر از درک میروند – و با آنها، احتمال منحصربهفرد بودن زمین به بینهایت کوچک میشود. اصل کوپرنیکی به ما میگوید که ما مرکزی نیستیم؛ آماری، استثنایی هم نیستیم.
با این حال، هیچ مدرک قطعی برای زندگی در جای دیگری پیدا نکردهایم. گستردگی که زندگی را محتمل میکند، آن را فراری نیز میسازد. حتی برای نزدیکترین همسایه ما، پروکسیما قنطورس، چهار سال نوری دورتر، یک سیاره شبیه به زمین میلیاردها بار کمنورتر از ستارهاش ظاهر میشود – یک شبپره که دور یک پروژکتور میچرخد. در این گستردگی، سکوت شگفتانگیز نیست. مورد انتظار است.
اگر زندگی در جای دیگری محتمل است، پس زندگی هوشمند – قادر به ارتباط – باید ردپاهایی باقی گذاشته باشد. این امید، جستجوی هوش فرازمینی (SETI) را الهام بخشید: اسکن آسمان برای سیگنالهای رادیویی که طبیعت هرگز تولید نمیکند.
در قرن بیستم، خود زمین یک فانوس رادیویی بود. تلویزیون، رادار و فرستندههای رادیویی سیگنالهای مگاواتی را به فضا پرتاب میکردند، به راحتی از سالهای نوری دور قابل تشخیص. دانشمندان اولیه SETI فرض میکردند که تمدنهای دیگر ممکن است همین کار را بکنند – از این رو، جستجو برای سیگنالهای باند باریک نزدیک خط هیدروژن در ۱٬۴۲۰ مگاهرتز.
اما سیاره ما آرامتر میشود. فیبر نوری، ماهوارهها و شبکههای دیجیتال پخش قدرت بالا را جایگزین کردهاند. آنچه زمانی فریاد سیارهای روشن بود، اکنون نجوایی است. «فاز رادیویی» تمدن ما ممکن است به سختی یک قرن طول بکشد – پلک زدنی در زمان کیهانی. اگر دیگران به طور مشابه تکامل یابند، پنجرههای قابل تشخیص آنها ممکن است هرگز با ما همپوشانی نداشته باشد.
ممکن است توسط صداها احاطه شده باشیم – اما کسانی که در زمان اشتباه، به شیوه اشتباه، در کانالهایی که دیگر به اشتراک نمیگذاریم صحبت میکنند.
در سال ۱۹۶۱، اخترشناس فرانک دریک چارچوبی پیشنهاد کرد تا تخمین بزند که چند تمدن در کهکشان ما قادر به ارتباط وجود دارد:
\[ N = R_* \times f_p \times n_e \times f_l \times f_i \times f_c \times L \]
هر اصطلاح میدان را محدود میکند: از نرخ تشکیل ستاره (R)، به کسر با سیارهها (fₚ)، به آنهایی در مناطق قابل سکونت (nₑ)، به سیارههایی که زندگی در آنها پدید میآید (fₗ)، هوش تکامل مییابد (fᵢ)، فناوری ظاهر میشود (f_c)، و در نهایت، چقدر طولانی چنین تمدنهایی قابل تشخیص باقی میمانند (L).
خوشبینی اولیه دریک فرض میکرد که تمدنها سیگنالهای رادیویی قدرتمند پخش میکنند، شاید برای هزاران سال. اما «فاز بلند» خودمان در حال محو شدن است و اصطلاح نهایی – L، عمر قابلیت تشخیص – ممکن است به طرز تراژیکی کوتاه باشد. اگر پنجره ما فقط چند صد سال در کهکشانی با میلیاردها سال سن باشد، تعجبی ندارد که هنوز صدای دیگری نشنیدهایم.
این معادله هرگز قرار نبود عدد نهایی بدهد. قرار بود به ما یادآوری کند که چه نمیدانیم – و نشان دهد که حتی در عدم قطعیت، کیهان احتمالاً پر از دیگران است که، مانند ما، تلاش میکنند شنیده شوند.
برای دههها، نشت رادیویی ما تصادفی بود – محصول جانبی ناخواسته ارتباط. اما حالا، برخی دانشمندان METI (پیامرسانی به هوش فرازمینی) را پیشنهاد کردهاند: ارسال عمدی سیگنالهای قدرتمند و ساختیافته به ستارههای نزدیک، برای اعلام اینکه ما اینجا هستیم.
حامیان استدلال میکنند که سکوت خودتخریبی است – که اگر همه گوش میدهند اما هیچکس صحبت نمیکند، کهکشان برای همیشه خاموش باقی خواهد ماند. منتقدان، با این حال، از خطر هشدار میدهند: ما نمیدانیم چه کسی ممکن است گوش کند. احتیاطی که استیون هاوکینگ ابراز کرد – که فریاد زدن در جنگل تاریک شکارچیان ناشناخته را دعوت میکند – بازتاب ترس بسیار قدیمیتری است: که تماس بین قدرتهای نابرابر تمایل دارد برای ضعیفتر بد تمام شود.
این بحث دوگانگی عمیقی را آشکار میکند. ما اشتیاق داریم بدانیم که تنها نیستیم، اما تردید میکنیم ریسک شناخته شدن را بپذیریم. فناوری ما ما را قادر به ارتباط کیهانی میکند، اما تاریخ ما ما را محتاط میسازد. سؤال دیگر این نیست که آیا میتوانیم پیامی بفرستیم – بلکه آیا باید.
تردید ما برای伸手 نه از خرافات، بلکه از خاطره زاده شده است. وقتی میترسیم که تماس بیگانه ممکن است به فتح منجر شود، واقعاً گذشته خودمان را به یاد میآوریم.
برخوردهای تمدن غربی با «ناشناخته» – بومیان آمریکایی، مردم بومی استرالیا، آفریقاییها تحت حکومت استعماری، و امروز مردم فلسطینی – الگویی مداوم را آشکار میکنند: سلطه توجیهشده به عنوان روشنگری، کنجکاوی به کنترل تبدیلشده. زبان کشف اغلب واقعیت استثمار را پنهان کرده است.
بنابراین، وقتی بیگانگان را به عنوان فاتحان تصور میکنیم، خودمان را بر کیهان فرافکنی میکنیم. «دیگران» که از آنها میترسیم، شبیه به کسانی هستند که زمانی بودیم. ترس ما آینهای است.
بنابراین، اخلاق تماس از زمین آغاز میشود. قبل از اینکه بتوانیم با هوش دیگری میان ستارگان ملاقات کنیم، باید یاد بگیریم با dignity با یکدیگر ملاقات کنیم. معیار آمادگی ما برای جامعه کیهانی، ظرفیت ما برای همدلی است – نه فناوری ما.
شاید کیهان ساکت مانده باشد نه به این دلیل که خالی است، بلکه به این دلیل که تمدنهایی که به اندازه کافی طولانی برای ارتباط زنده میمانند، احتیاط، صبر و تواضع را آموختهاند. اگر اینطور است، سکوت ممکن است عملی از حکمت باشد.
پس از تمام احتمالات و ترسها، به چشماندازی امیدوارکنندهتر میرسیم – یکی که در تماس کارل ساگان به تصویر کشیده شده است. وقتی سیگنال ساختیافتهای از وگا میرسد، بشریت میآموزد که تنها نیست. پیام شامل دستورالعملهایی برای ساخت ماشینی است که به یک مسافر تنها، دکتر الی آروی، اجازه میدهد از طریق شبکهای از کرمچالهها سفر کند و با فرستندگان ملاقات کند. برخورد نه فتح، بلکه گفتگویی است – نه هشداری، بلکه آغوشی.
داستان آروی بهترین ما را تجسم میبخشد: شجاعت تعدیلشده با تواضع، عقل هدایتشده توسط شگفتی. بیگانگانی که با آنها ملاقات میکند، سلطه نمیکنند؛ راهنمایی میکنند. به ما یادآوری میکنند که بقا، در مقیاس کیهانی، ممکن است نه به قدرت، بلکه به همکاری وابسته باشد. پیام آنها ساده است: همه ما مبارزه کردهایم. همه ما تحمل کردهایم. شما تنها نیستید.
الی آروی از دکتر جیل تارتر الهام گرفته شده است، اخترشناسی واقعی که مؤسسه SETI را همبنیان گذاشت و حرفهاش را به گوش دادن به صداها میان ستارگان اختصاص داد. ساگان تارتر را شخصاً میشناخت و intellect و عزم آروی را بر اساس او بنا کرد. در زمانی که زنان در علم با موانع عظیمی روبرو بودند، استقامت تارتر خود عملی از انقلاب خاموش بود.
او یک بار گفت:
«ما مکانیسمی هستیم که کیهان از طریق آن میتواند خود را بشناسد.»
این جمله قلب کار او و چشمانداز ساگان را به تصویر میکشد – اینکه جستجو برای دیگران همچنین راهی است که کیهان از طریق ما خودآگاه میشود.
داستان ساگان و زندگی تارتر جایگزینی برای اضطرابهای ما ارائه میدهند. آنها پیشنهاد میکنند که دانش و همدلی ممکن است با هم تکامل یابند – که تمدنهایی که به اندازه کافی طولانی برای رسیدن به ستارگان زنده میمانند، ابتدا باید compassion را بیاموزند.
شاید سکوتی که میشنویم، نه خالی بودن، بلکه لطف باشد – سکوت محترمانه تمدنهایی که منتظرند تا ما به اندازه کافی عاقل شویم تا به گفتگو بپیوندیم.
هر تلسکوپ رو به آسمان، آینهای است که به داخل بازتاب میدهد. در گوش دادن به دیگران، به بهترین درون خودمان گوش میدهیم: امیدی که هوش میتواند با مهربانی همزیستی کند، که زندگی میتواند فراتر از بقا به معنا برسد.
اگر کیهان هرگز پاسخ دهد، ممکن است نه با دستورالعملها یا هشدارها، بلکه با تأیید باشد:
«شما بخشی از چیزی بزرگتر هستید. به گوش دادن ادامه دهید.»
چه سیگنال فردا بیاید یا در هزار سال، خود جستجو ما را تعریف میکند. اثبات میکند که، حتی در کوچکیمان، جرأت امید داریم.
چون سؤال «آیا ما تنها هستیم؟» هرگز واقعاً درباره آنها نبوده است. همیشه درباره ما بوده است – درباره اینکه ما کیستیم، و اینکه هنوز ممکن است چه کسی شویم.