فولکه برنادوت دیپلمات، اشرافی و انساندوست سوئدی بود که زندگیاش به برخی از پرتلاطمترین رویدادهای نیمه قرن بیستم گره خورده بود. او در سال ۱۸۹۵ در خانواده سلطنتی سوئد به دنیا آمد و در ماههای پایانی جنگ جهانی دوم با رهبری مأموریت نجات «اتوبوسهای سفید» و مذاکره برای آزادی بیش از ۳۰ٰ۰۰۰ زندانی – که بسیاری از آنها از اردوگاههای کار اجباری نازیها بودند – شهرت جهانی یافت. شهرت او بهعنوان مذاکرهکنندهای بیطرف، دلسوز و عملگرا، او را به یکی از محترمترین چهرههای انساندوست اروپا تبدیل کرد.
در سال ۱۹۴۸، وقتی سازمان ملل متحد تازهتأسیس با اولین آزمون بزرگ خود در خاورمیانه روبرو شد، برنادوت بهعنوان اولین میانجی رسمی این سازمان منصوب شد. درگیری اعراب و اسرائیل که پس از طرح تقسیم سازمان ملل و اعلام موجودیت دولت اسرائیل شعلهور شد، بهسرعت به جنگی تمامعیار میان نیروهای یهودی و عرب تبدیل شده بود. سازمان ملل به دنبال میانجیای بود که بتواند بیطرفی خود را میان دو طرف حفظ کند، از احترام بینالمللی برخوردار باشد و مهارت دیپلماتیک لازم برای هدایت یک وضعیت فوقالعاده ناپایدار را داشته باشد. سابقه اثباتشده برنادوت در مذاکره، بیطرفی او بهعنوان یک سوئدی و تجربه انسانیاش در دوران جنگ، او را به گزینهای ایدهآل برای این مأموریت حساس و بیسابقه تبدیل کرد.
پیش از دخالت در درگیری اعراب و اسرائیل، کنت فولکه برنادوت پیشتر شهرتی پایدار بهعنوان انساندوست و دیپلمات کسب کرده بود. برجستهترین دستاورد او در ماههای پایانی جنگ جهانی دوم رخ داد، زمانی که او رهبری مأموریت نجاتی جسورانه را بر عهده داشت که دهها هزار نفر را از اردوگاههای کار اجباری نازیها نجات داد. بهعنوان معاون رئیس صلیب سرخ سوئد، برنادوت از ارتباطات دیپلماتیک، آرامش خلقوخو و شجاعت اخلاقی خود برای مذاکره مستقیم با مقامات ارشد نازی از جمله هاینریش هیملر، یکی از قدرتمندترین چهرههای رایش سوم، استفاده کرد.
برنادوت با ترکیبی از پشتکار، ظرافت و بیطرفی استراتژیک، آزادی و تخلیه حدود ۳۰ٰ۰۰۰ زندانی از اردوگاههای آلمانی را در اوایل سال ۱۹۴۵ تضمین کرد. در میان آزادشدگان، اسکاندیناویاییها، فرانسویها، لهستانیها و تعداد قابل توجهی از زندانیان یهودی بودند که با فروپاشی رژیم نازی با مرگ قریبالوقوع روبرو بودند. تلاشهای او به اوج خود در ایجاد عملیات نجات جسورانهای به نام «اتوبوسهای سفید» رسید.
پروژه اتوبوسهای سفید نوآوری لجستیکی و انسانی بود. برنادوت کاروانی از اتوبوسها، کامیونها و آمبولانسها را سازماندهی کرد – که کاملاً سفید رنگ شده و با صلیبهای قرمز بزرگ علامتگذاری شده بودند – تا در میان آشوب جنگ بهعنوان وسایل نقلیه بیطرف قابل شناسایی باشند. این وسایل نقلیه از مناطق جنگی خطرناک در آلمان و اروپاى اشغالشده عبور کردند، زندانیان را از اردوگاههایی مانند راونسبروک، داخائو و نوینگامه جمعآوری کرده و آنها را به سوئد بیطرف منتقل کردند. رنگ سفید اتوبوسها عمداً انتخاب شده بود تا آنها را از حملونقل نظامی متمایز کند و هدف انسانیشان را نشان دهد – ایدهای که بعدها بر رویه مدرن علامتگذاری وسایل نقلیه انسانی و پزشکی در مناطق جنگی برای تضمین حفاظت آنها تحت قانون بینالمللی تأثیر گذاشت.
مأموریت برنادوت بدون خطر نبود. کاروانها تحت تهدید مداوم حمله از بمبافکنهای متفقین و همچنین ممانعت از سوی فرماندهان محلی نازیها عمل میکردند. با وجود این چالشها، عملیات فراتر از انتظار موفق شد، هزاران زندگی را نجات داد و نشان داد که چگونه مذاکره دیپلماتیک، حتی با بیرحمترین رژیمها، میتواند نتایج انسانی ملموسی به بار آورد.
برای رهبری و شجاعتش، برنادوت در سطح بینالمللی بهعنوان نماد صداقت اخلاقی و دلسوزی عملی مورد تجلیل قرار گرفت. کار او با صلیب سرخ سوئد مظهر بالاترین آرمانهای بیطرفی و خدمت انسانی بود – اصولی که بعدها انتصاب او بهعنوان اولین میانجی سازمان ملل را هدایت کرد. عملیات اتوبوسهای سفید نه تنها جانها را نجات داد، بلکه به پایهگذاری قانون انسانی پس از جنگ و شیوههای مدرن حفظ صلح کمک کرد و برنادوت را به پیشگامی در دیپلماسی انسانی تبدیل کرد.
در پی کار انساندوستانه خارقالعادهاش در طول جنگ جهانی دوم، کنت فولکه برنادوت به چهرهای از اعتماد بینالمللی و اقتدار اخلاقی تبدیل شده بود. سابقه بیطرفی، دیپلماسی و دلسوزی او باعث شد سازمان ملل متحد او را بهعنوان اولین میانجی رسمی خود منصوب کند – نقشی جدید و بیسابقه در دیپلماسی بینالمللی. در ماه مه ۱۹۴۸، سازمان ملل با فوریترین بحران خود روبرو بود: آغاز جنگ تمامعیار در فلسطین پس از پایان قیمومیت بریتانیا و اعلام موجودیت دولت اسرائیل.
طرح تقسیم سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ (قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی) پیشنهاد تقسیم قیمومیت بریتانیا در فلسطین به دو کشور مستقل – یکی یهودی و دیگری عرب – با اداره بینالمللی اورشلیم را داده بود. در حالی که رهبران یهودی این طرح را بهعنوان پیروزی دیپلماتیک و مبنای قانونی برای تشکیل دولت پذیرفتند، عربهای فلسطینی و کشورهای عربی همسایه آن را به شدت ناعادلانه رد کردند.
در آن زمان، عربهای فلسطینی حدود دو سوم جمعیت را تشکیل میدادند، در حالی که یهودیان تنها حدود یک سوم بودند. با این حال، این طرح ۵۵ درصد از کل مساحت فلسطین را به دولت پیشنهادی یهودی اختصاص داد، در حالی که جمعیت یهودی کمتر از ۷ درصد زمین را بهطور قانونی مالک بود. بقیه – عمدتاً سرزمینها و زمینهای کشاورزی متعلق به عربها – قرار بود پایه دولت عربی تشکیل دهد که تکهتکه و از نظر اقتصادی ضعیف بود. برای فلسطینیها و جهان عرب گستردهتر، این تقسیم نه یک مصالحه عادلانه، بلکه نوعی سلب مالکیت بود که تحت سایه عقبنشینی استعماری و احساس گناه بینالمللی پس از هولوکاست طراحی شده بود.
برای رهبری عرب و فلسطینی، تصمیم سازمان ملل هم اصل خودمختاری و هم واقعیت زنده مالکیت جمعیتی و سرزمینی را نقض میکرد. آن را بهعنوان تحمیل یک موجودیت سیاسی خارجی بر سرزمینی دیده میشد که اکثریت جمعیت آن نه به آن رضایت داده بودند و نه در ایجاد آن مشورت شده بودند. این طرح عملاً وحدت فلسطین تاریخی را از هم پاشید و از سوی عربها بهعنوان نقطه اوج فرایندی طولانی از محرومیت از حقوق دیده میشد که تحت قیمومیت بریتانیا آغاز شده و با موجهای مهاجرت یهودی حمایتشده توسط جنبش صهیونیستی شتاب گرفته بود.
بنابراین، وقتی دولت اسرائیل استقلال خود را در ۱۴ مه ۱۹۴۸ اعلام کرد و ارتشهای عرب روز بعد مداخله کردند، جنگ در جهان عرب نه بهعنوان عمل تجاوز، بلکه تلاشی برای مقاومت در برابر تقسیم تحمیلی و دفاع از یکپارچگی سرزمینی و سیاسی فلسطین تلقی میشد. کنت فولکه برنادوت در همین فضای جنگ، آوارگی و شکایات تاریخی تلخ بهعنوان اولین میانجی سازمان ملل فرستاده شد.
با وجود شهرت و صداقتش، برنادوت بهسرعت با تمام نیروی اعتقادات ایدئولوژیک و مذهبی که درگیری را پیش میبردند، روبرو شد. بسیاری از رهبران درون جنبش صهیونیستی، از جمله ملیگرایان اصلی و جناحهای افراطی مانند لهی (باند استرن)، باور داشتند که کل سرزمین ارض اسرائیل، همانطور که در کتاب مقدس عبری توصیف شده، وطن ابدی و الهیمقرر مردم یهود است. برای آنها، این حکم الهی بر هر قانون بینالمللی، مصالحه سیاسی یا مذاکره دیپلماتیک برتری داشت. مفهوم تقسیم – به رسمیت شناختن یک دولت عرب در هر بخشی از آنچه آنها سرزمین مقدس میدانستند – در نظرشان نه تنها یک امتیاز سیاسی، بلکه خیانت معنوی بود.
این باور سازشناپذیر در حاکمیت الهی، مأموریت برنادوت را در تضاد مستقیم با پایه ایدئولوژیک بسیاری از رهبران صهیونیست، بهویژه زیرزمینیهای نظامی، قرار داد. با این حال، او ادامه داد و مصمم بود زمین مشترکی میان عدالت و عملگرایی بیابد. تلاشهای خستگیناپذیر او به اولین آتشبس در جنگ منجر شد که در ۱۱ ژوئن ۱۹۴۸ اعلام شد و بهطور موقت درگیری را متوقف کرد و اجازه داد کمکهای انسانی به غیرنظامیان در هر دو طرف برسد.
در طول این آتشبس، برنادوت اولین پیشنهاد صلح خود را تدوین کرد که با اصول عدالت و نگرانی انسانی هدایت میشد. او پیشنهاد کرد که اورشلیم تحت کنترل بینالمللی قرار گیرد به دلیل اهمیت مذهبی جهانی آن؛ پناهندگان فلسطینی اجازه بازگشت به خانههایشان یا دریافت غرامت داشته باشند؛ و تنظیمات سرزمینی انجام شود – اختصاص جلیل به اسرائیل و صحرای نگب به عربها – تا توزیع عادلانهتری از زمین ایجاد شود.
اگرچه این طرح میانهروی و تلاشی صادقانه برای مصالحه را منعکس میکرد، بلافاصله توسط هر دو اردوگاه رد شد. دولتهای عرب آن را به دلیل به رسمیت شناختن ضمنی موجودیت اسرائیل رد کردند، در حالی که بسیاری از جناحهای صهیونیستی، بهویژه زیرزمینی راست افراطی، آن را بهعنوان خیانت به ادعای یهودی بر کل ارض اسرائیل محکوم کردند. در محافل رادیکال، برنادوت نه بهعنوان صلحساز، بلکه مانعی در برابر سرنوشت الهی دیده میشد – یک مقام خارجی که جرأت میکرد در آنچه آنها تحقق پیشگویی کتاب مقدس میدانستند، دخالت کند.
با این حال، برنادوت همچنان باور داشت که صلح ممکن است اگر عقل و انسانیت بر ایدئولوژی و انتقام غلبه کند. او به دیپلماسی ایمان داشت، حتی وقتی گروههای افراطی حضور او را غیرقابل تحمل میدیدند. بهطور تراژیک، تعهد او به صلح و قانون بینالمللی بهزودی او را به رویارویی مرگبار با کسانی کشاند که باور داشتند مأموریتشان توسط خدا تقدیس شده و بنابراین فراتر از مذاکره است.
تا سپتامبر ۱۹۴۸، مأموریت کنت فولکه برنادوت در فلسطین او را در مرکز یکی از ناپایدارترین درگیریهای قرن بیستم قرار داده بود. نقش او بهعنوان میانجی سازمان ملل بیطرفی را ایجاب میکرد، اما خود بیطرفی در جنگی که با ترس وجودی و اعتقاد مقدس پیش میرفت، غیرقابل تحمل شده بود. طرفهای مخالف پیشنهادهای صلح او را نه بهعنوان ژستهای آشتی، بلکه تهدیدی برای مشروعیت و هدف الهیشان میدیدند.
برای دولتهای عرب، میانجیگری برنادوت بهطور ضمنی دولت اسرائیل را به رسمیت میشناخت – چیزی که آنها نقض غیرقابل قبولی از حقوق عرب و فلسطینی میدانستند. برای جنبش صهیونیستی، بهویژه جناحهای نظامیاش، پیشنهادهای او تلاشی برای سلب زمینی دیده میشد که باور داشتند الهیوعدهشده به مردم یهود است. ایده اینکه یک نهاد بینالمللی – یا یک دیپلمات خارجی – ممکن است مرزهای ارض اسرائیل را بر اساس مصلحت سیاسی دوباره ترسیم کند، برای آنها نوعی بدعت بود.
در میان افراطیترین این گروهها لهی بود، که با نام باند استرن نیز شناخته میشد، سازمان زیرزمینی صهیونیستی که مدتها از مبارزه مسلحانه برای اخراج نیروهای بریتانیایی و عرب از سرزمین اسرائیل حمایت میکرد. اعضای لهی باور داشتند که وظیفه مقدسی برای بازپسگیری کل اسرائیل کتاب مقدس دارند و هر مصالحهای که حاکمیت عرب بر آنچه خاک مقدس میدانستند را به رسمیت بشناسد، رد میکردند. برای آنها، طرح صلح برنادوت – که خواستار کنترل بینالمللی بر اورشلیم، بازگشت پناهندگان فلسطینی و امتیازات سرزمینی به عربها بود – نه تلاش دیپلماتیک، بلکه عملی خیانتآمیز علیه وعده خدا و سرنوشت ملت یهود بود.
در ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۸، زندگی برنادوت بهطور خشونتآمیز پایان یافت. او در کاروانی با علامت سازمان ملل در محله کاتامون اورشلیم سفر میکرد، همراه با افسر فرانسوی سازمان ملل سرهنگ آندره سروت، وقتی توسط شبهنظامیان لهی که بهعنوان سربازان اسرائیلی مبدل شده بودند، کمین خورد. وقتی وسایل نقلیه در یک ایست بازرسی کند شدند، یکی از مهاجمان – که بعداً بهعنوان یهوشوا کوهن شناسایی شد – به خودروی برنادوت نزدیک شد و چندین گلوله از فاصله نزدیک شلیک کرد و هر دو برنادوت و سروت را بلافاصله کشت.
ترور جهان را شوکه کرد. برنادوت غیرمسلح بود، تحت حفاظت قانون بینالمللی سفر میکرد و صرفاً در مأموریت انسانی و دیپلماتیک بود. قتل او نه تنها حمله به یک فرد، بلکه تعرضی به اقتدار خود سازمان ملل و آرمان شکننده حفظ صلح بینالمللی بود.
در پی آن، دولت موقت اسرائیل به رهبری دیوید بنگوریون قتل را علناً محکوم کرد و لهی و ایرگون، دیگر شبهنظامی بزرگ زیرزمینی، را ممنوع اعلام کرد. با این حال، پاسخ فراتر از مسئولیتپذیری کامل نرفت. اگرچه چندین عضو لهی دستگیر شدند، هیچکدام هرگز به جرم محکوم نشدند. در عرض چند سال، به سازمان عفو اعطا شد و برخی از اعضای سابق آن در دولت اسرائیل مناصب گرفتند.
در سطح بینالمللی، ترور برنادوت خشم و اندوه برانگیخت، بهویژه در سوئد و سازمان ملل. مجمع عمومی سازمان ملل به او ادای احترام رسمی کرد و مرگ او تلاشها برای ایجاد حفظ صلح ساختاریافتهتر و حفاظت از پرسنل سازمان ملل در مناطق جنگی را تقویت کرد. با این حال، از نظر سیاسی، مأموریت او ناتمام ماند. معاون او، دکتر رالف بانچ، بعداً کار او را از سر گرفت و با موفقیت توافقنامههای آتشبس ۱۹۴۹ را مذاکره کرد که بانچ برای آن جایزه صلح نوبل را دریافت کرد.
برای بسیاری از مورخان، ترور برنادوت نماد برخورد میان ملیگرایی مقدس و دیپلماسی بینالمللی بود – میان جهانبینی ریشهدار در استحقاق الهی و دیگری مبتنی بر مصالحه و قانون انسانی. مرگ او محدودیتهای متقاعدسازی اخلاقی در برابر ایدئولوژی نظامی و خطراتی را که کسانی که سعی در میانجیگری میان مطلقهای ناسازگار دارند، آشکار کرد.
میراث کنت فولکه برنادوت نه تنها در تراژدی ترورش، بلکه در آرمانهایی که برای آنها ایستاد، زنده است: عقل بر تعصب، قانون بر خشونت و باور به اینکه حتی در پرتقسیمترین مکانهای جهان، صلح یک الزام اخلاقی است که ارزش مردن برای آن را دارد.
ترور کنت فولکه برنادوت در ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۸ موجهای شوک را در جامعه بینالمللی ایجاد کرد. این اولین بار بود که نماینده سازمان ملل متحد تازهتأسیس عمداً در حین انجام مأموریت صلح کشته میشد. برای بسیاری، این قتل نماد شکنندگی قانون بینالمللی در عصری بود که هنوز از جنگ جهانی و نسلکشی در حال بهبود بود. همچنین تنشها میان دولت نوظهور اسرائیل، ریشهدار در چشمانداز ملیگرایانه و مذهبی حاکمیت، و آرمانهای جهانی صلح، مذاکره و مسئولیتپذیری که برنادوت تجسم میداد، را آشکار کرد.
در سوئد، مرگ برنادوت با عزاداری عمیق و خشم روبرو شد. او قهرمان ملی بود – بهخاطر تلاشهای انسانیاش در زمان جنگ مورد تحسین قرار گرفته و بهعنوان صدای اخلاقی در امور جهانی دیده میشد. روزنامههای سوئدی ترور را بهعنوان جنایت محکوم کردند و عدالت را خواستار شدند. دولت سوئد اعتراضات رسمی به اسرائیل و سازمان ملل ارائه کرد، اما احتیاط دیپلماتیک بهزودی خشم را فرو نشاند. در سالهای اولیه تشکیل دولت اسرائیل، کشورهای کمی مایل به به خطر انداختن روابط با کشور جوان بودند و سوئد، با وجود خشمش، در نهایت اجازه داد موضوع بدون مواجهه بیشتر به تاریخ فرو رود.
سازمان ملل به ترور برنادوت با تأیید مجدد تعهد خود به حفظ صلح و حفاظت از نمایندگانش در مناطق جنگی پاسخ داد. معاون او، دکتر رالف بانچ، دیپلمات و پژوهشگر آمریکایی، برای ادامه مأموریت برنادوت منصوب شد. مذاکرات صبورانه بانچ توافقنامههای آتشبس ۱۹۴۹ را به بار آورد که خطوط آتشبس میان اسرائیل و همسایگان عربش را تعیین کرد. برای این دستاورد، بانچ جایزه صلح نوبل را دریافت کرد، اولین آمریکایی آفریقاییتبار که این کار را کرد. با این حال، بهطور گسترده پذیرفته شد که موفقیت او بر پایهای بود که کار و فداکاری برنادوت گذاشته بود.
در داخل اسرائیل، پاسخ دوپهلوتر بود. دولت موقت ترور را علناً محکوم کرد و گروههای افراطی مسئول را ممنوع کرد، اما پیگیری عدالت محدود بود. اگرچه اعضای لهی دستگیر شدند، هیچکدام هرگز برای قتل برنادوت محاکمه نشدند. چند سال بعد، تحت عفو عمومی، اعضای سابق لهی از پیامدهای قانونی آزاد شدند و برخی در زندگی عمومی اسرائیل مناصب گرفتند – بهویژه ییتسحاک شامیر، که بعداً نخستوزیر اسرائیل شد.
شاید تلخترین طنز این باشد که یهوشوا کوهن، شبهنظامی لهی که بهعنوان تیرانداز تیرهای مرگبار به برنادوت و سرهنگ آندره سروت شناسایی شد، به دوست نزدیک و محافظ شخصی دیوید بنگوریون، نخستوزیر بنیانگذار اسرائیل، تبدیل شد. کوهن بعداً در کیبوتس نگب سده بوکر ساکن شد، جایی که بنگوریون بازنشسته شد؛ این دو سالها کنار هم زندگی کردند، روزانه قدم زدند و گفتگو کردند. اینکه قاتل اولین میانجی صلح سازمان ملل در نهایت از مردی محافظت کرد که دولتی ساخت که قتل را محکوم کرده بود، ریاکاری اخلاقی سالهای اولیه اسرائیل را آشکار میکند.
پیامدهای اخلاقی و سیاسی ترور برنادوت همچنان طنینانداز است. مرگ او نشان داد که چگونه ملیگرایی مذهبی، وقتی با قدرت سیاسی آمیخته شود، میتواند مصالحه را غیرممکن کند و میانجیها را به دشمن تبدیل کند. برای برنادوت، دیپلماسی ادامه انساندوستی بود – باوری به اینکه گفتوگو و همدلی میتواند بر نفرت و ترس غلبه کند. برای قاتلان او و ایدئولوژیای که الهامبخششان بود، خود زمین مقدس بود و مذاکره معادل تسلیم حق الهی بود. این رویارویی میان اخلاق جهانی و ملیگرایی مقدس در درگیریهای بعدی خاورمیانه طنینانداز شد و همچنان یکی از چالشهای پایدار ساخت صلح است.
با وجود تراژدی مرگش، میراث برنادوت در نهادها و آرمانهایی که به شکلگیری آنها کمک کرد، زنده است. نوآوریهای انسانی او – مانند اتوبوسهای سفید و اصرارش بر بیطرفی عملیات امدادی – راه را برای رویه مدرن علامتگذاری وسایل نقلیه و پرسنل انسانی برای حفاظت تحت قانون بینالمللی هموار کرد. خدمت او بهعنوان میانجی سازمان ملل پایهای برای مأموریتهای آینده حفظ صلح سازمان ملل گذاشت و سابقههایی برای بیطرفی، دسترسی انسانی و استفاده از دیپلماسی در مناطق جنگی فعال ایجاد کرد.
کنت فولکه برنادوت امروز نه تنها بهعنوان قربانی افراطگرایی سیاسی، بلکه بهعنوان نماد شجاعت اخلاقی و وجدان بینالمللی به یاد آورده میشود. زندگی او پلی میان جهانهای کمک انسانی و دیپلماسی جهانی بود و مرگش خطراتی را که کسانی که میان خشونت و صلح میایستند، برجسته کرد. اگرچه مأموریت او در فلسطین ناتمام ماند، اصولی که او بر اساس آنها زندگی کرد – دلسوزی، بیطرفی و باور تزلزلناپذیر به ارزش زندگی انسانی – برای هر تلاشی برای صلح در زمان ما حیاتی باقی میمانند.
ترور کنت فولکه برنادوت در سال ۱۹۴۸ نه تنها خاموش کردن یک انسان، بلکه ضربهای نمادین به آرمانهای صلح و دیپلماسی اخلاقی بود که او نمایندگی میکرد. مرگ او یکی از اولین و دردناکترین شکستهای سازمان ملل در تلاش برای میانجیگری در جهانی پس از جنگ بود که هنوز برای حفظ عدالت و انسانیت تلاش میکرد. برای سوئد، این فقدان عمیقاً شخصی بود. برنادوت قهرمان ملی بود – مردی از نژاد اشرافی که موقعیت و نفوذ خود را در خدمت دیگران به کار گرفت. امتناع اسرائیل از محاکمه قاتلان او زخمی در روابط سوئد و اسرائیل بر جای گذاشت که هرگز کاملاً التیام نیافته است. تا امروز، این روابط سرد باقی ماندهاند و خانواده سلطنتی سوئد هرگز بازدید رسمی از اسرائیل نداشتهاند، گواهی آرام بر سایه پایدار آن جنایت.
با این حال، یاد برنادوت تنها متعلق به سوئد نیست. او همچنین توسط مردم فلسطین به یاد آورده و گرامی داشته میشود که در او یکی از معدود چهرههای بینالمللی را دیدند که مایل به رویارویی با تراژدی در حال رخ دادن در وطنشان بود. وقتی نکبت – آوارگی جمعی فلسطینیها در سال ۱۹۴۸ – صدها هزار نفر را از خانههایشان جدا کرد، برنادوت تقریباً تنها در میان دیپلماتهای جهان ایستاد که بر حق بازگشت آنها اصرار داشت و بیعدالتی تبعید دائمی را محکوم کرد. پیشنهادهای او، ریشهدار در عدالت و اصل انسانی، دیدگاهی از کرامت و بازسازی به آوارگان ارائه داد که هنوز محقق نشده است.
به پاس دلسوزی و شجاعتش، ساکنان شهر غزه خیابانی را به نام او نامگذاری کردند: خیابان کنت برنادوت (شارع كونت برنادوت)، واقع در محله جنوبی الرمال. تابلوی آبی ساده، که به هر دو زبان عربی و انگلیسی نوشته شده بود، دههها بهعنوان ادای احترام آرام به میانجی سوئدی که در تلاش برای آوردن صلح به سرزمینشان جان باخت، ایستاد. این نه تنها نماد سپاسگزاری، بلکه یادآوری بود – پلی میان چشمانداز اخلاقی برنادوت و مبارزه پایدار مردمی که هنوز در جستجوی عدالت هستند.
امروز، آن خیابان – و بسیاری از شهر غزه اطراف آن – در ویرانههاست. از زمان ویرانی که از سال ۲۰۲۳ بر غزه آغاز شد، محله الرمال به تلی از آوار تبدیل شده است. نابودی خیابان کنت برنادوت بیش از از دست دادن یک تابلو است؛ محو یک خاطره و آینهای از رنجی است که برنادوت زمانی تلاش کرد از آن جلوگیری کند.
تقارن تراژیکی در این تصویر وجود دارد: مردی که خطوط نبرد را برای نجات ستمدیدگان عبور داد، در خیابانی به یاد آورده میشود که اکنون زیر آوار جنگ مدفون است. با این حال، حتی در ویرانه، نام او زنده است – همانطور که در سوئد، در سازمان ملل و در قلب کسانی که هنوز به مأموریت او ایمان دارند، زنده است. میراث کنت فولکه برنادوت متعلق به همه کسانی است که شجاعت، دلسوزی و اعتقاد به اینکه صلح، هرچند شکننده، وظیفهای است که به تمام بشریت مدیون هستیم، گرامی میدارند.